براي رشد كردن و به كمال رسيدن نياز داريم گاهي كتاب هايي را انتخاب كنيم كه ترجيح ميدهيم جلد روي كتاب به سمت بيرون نباشد . اين تجربه اي بود كه مدتي پيش در كتابخانه داشتم . عنوان كتاب هايي كه در وجودم كشش و نياز شديدي به خواندنشان حس ميكردم ولي احساس انكاري شديد كه شرمي پنهان در خودش داشت مانعي سرسخت در برابر  انتخابم بود.

 

حسي از انكار و شرم ، شرمي كه از ضعف هايي سرچشمه ميگرفت كه هميشه سعي در انكار كردنش داشتم . ما ضعف هايمان را انكار ميكنيم تا بتوانيم چهره اي بي نقص و تصويري كامل از شخصيت خودمان نشان دهيم ، اين نشان دادن اول از همه براي ما در آينه اتفاق مي افتد . بعد در مقابل خانواده ، دوستان ، همكاران و ….

البته در فرهنگي كه داشتن نقاب كمال و بي نقصي به چهره يك هنجار ست،  نقاب نزدن يك ناهنجار به حساب مي آيد .هنجار نادرستي كه راه به جايي جز آشوب هاي دروني ، تضاد هاي فكري و رفتاري و  تلاش هاي بي وقفه تردميلي نميبرد

اين انكار از كجا شروع شد ؟

عموما سرچشمه ي انكارهاي امروز ما برمي گردد به سالهاي دور يا شايد خيلي دور ، زماني كه كودك بوديم ، با روحي نحيف ، شكننده ، نيازمند و تاثيرپذير!

و حساس ! آن قدر حساس كه كوچكترين اتفاقات ساده در نگاه پرمشغله بزرگسالان ميتوانست براي ما فاجعه اي بسيار بزرگ باشد و درد عميقي را در روح حساس و شكننده مان جاري كند .

همزمان با بروز احساسي دردناك از حقيقت يك اتفاق يا خصوصيت ذاتي يا رفتاري ، ما در همان لحظه تصميم ميگيريم ديگر آن حس را تجربه نكنيم ، سريعا هر چيزي يا در دسته ي خوب ها قرار ميگيرد يا بدها ، خاكستري در كار نيست و با قرار گرفتن در دسته ي بدها ، به هر راهكاري پناه ميبريم تا بتوانيم از تجربه دوباره ي آن احساس دردناك ، قلبمان را محافظت كنيم.

و اينجاست كه دست به دامن راهكارهايي ميشويم كه ميتواند خلاف اين خصوصيت يا صفت را نمايش دهد ، دقت كنيد ! نمايش دهد و نه تغيير !

ما سالها به دنبال نمايشي دروغين از حقيقتي واقعي هستيم . حقيقتي كه زنده است و حتي با انكار ما در حال رشد و فعاليت است . در وجود ما ريشه دارد ، نفس ميكشد ، زندگي ميكند، رشد ميكند

و از همه بدتر تاثير ميگذارد !

و ما سالهاي سال مات و مبهوت ميمانيم كه چرا ؟!

چراهايي كه براي يافتن پاسخش به هر جايي و چيزي سرك ميكشيم الا جايي كه بايد…

چراهايي كه براي يافتنش نياز به شجاعت داريم نياز به دست برداشتن از راحت  طلبي هاي ذهن و روح ، نياز به كاوش و تحمل مواردي كه ديدن ، شنيدن و وجودشان برايمان اصلا خوشايند نيست.

و حتي اگر ديديم هم ترجيح ميدهيم دوباره حواسمان را پرت كنيم دوباره برگرديم به همان راهكارهايي كه سالهاست عادت كرديم ، چون راحت ترين كار بازگشت به عادت هاست ،‌ و فكر كنيم  كه اصلا نيست كه خودش مي رود ، خودش حل ميشود ، خودش وقتي نيروهاي قوي تري وارد كنيم ضعيف ميشود و به چشم نمي آيد

به دنبال قوي تر كردن چيزهايي ميرويم كه آن قدر بزرگ و چشمگير باشد كه همه ي ضعف هاي انكار شده را بتواند بيش از پيش مخفي كند .

يك داستان آشناست ؟ مگر نه ؟

آشناست چون داستان نيست واقعيت زندگي بسياري از ماست !

ميگفتم! كتاب هايي مرا به سمت خودشان ميكشيدند كه حتي از اينكه نگاهم رويشان بيشتر از چند لحظه بماند شرم ميكردم . ولي نياز به شناخت و دانستن ، قوي تر از شرمم بود .

از كتابخانه بيرون آمدم در حاليكه كتاب هايي در دست داشتم كه هنوز هم ترجيح ميدادم كسي عنوانشان را نبيند اما با گذشتن از مرحله بزرگترين انكار ،كه انكار دروني خودم بود.

گذشتن از انكارها مطمئنا كار ساده اي نيست ولي زندگي در تاريكي هيچ گاه ما را به هدفي روشن نميرساند

ميخواهيد انكارهايتان را بشناسيد به ليستي از صفت ها نگاه كنيد، و فردي را تصور كنيد كه تاثير زيادي روي شما دارد ، ببينيد كدام يك از اين صفت ها را اگر به شما بگويند ناگهان خشمگين ميشويد و از كوره در ميرويد!

اينجا همان جاييست كه بايد يك نفس عميق بكشيد و بيشتر از هر زمان ديگري شجاعانه و صادقانه دوباره و دوباره به آن صفت نگاه كنيد ، و حتي اگر در آن لحظه شجاعت پذيرشش را نداشتيد اصلا نگران نباشيد جايي بنويسيد و در زماني كه آمادگي روحي بيشتري داشتيد به آن فكر كنيد ، و سعي كنيد ريشه هاي شرم پنهان شده در خشم و عصبانيتتان را  پيدا كنيد .